دری و دیواری. دری از چوب. دیواری از کاهگل. کاش در می سوخت، دیوار فرو می ریخت. سوختن و فرو ریختن به از این روز بود. روزی به چشم دیدن و به دل لمس کردن و های های گریستن.
روزی که در کوفته شد. کوفتن نبود، از جا کندن و فرو ریختن بود و او فاطمه(س) بود. تنها ایستاده کنار در، به این امید که شاید حرمتش را نگاه دارند، حرمت او را که دختر رسول خدا بود و همسر علی (ع). دری از چوب . دیواری از کاهگل. هر دو ناتوان از نحمل ضربات. فاطمه(س) آنجا بود. بین در و دیوار. دری که از جا کنده شد....
در، هر روز مشتاق بود. مشتاق دست های او که بر سردی اش دست بکشد و دیوار در آن اشتیاق که در باز شود. و این باز شدن نشانه بود . نشانه ای که او می رود، او می آید. رفتنش را تاب نداشتند، نه در نه دیوار. آمدنش را چشم انتظار بودند هردو. که آمدنش گرمی و طراوت داشت، زندگی داشت....
زندگی؟ بین در و دیوار مانده بود. برگ سبزی را می مانست در آستانه پاییز. پاییز؟ نه! زود بود برای آمدن پاییز. و پاییز زندگی اش چه زود آمد ! زندگی بین در و دیوار مانده بود....